دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمههای من ساخته میشود و هر کلمهای رد پای معجزه است. پس میتوانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هرگاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است. هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است. هرگاه کسی حسد میورزید نیاز دارد دیده شود. اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند. و اگر کسی ستم میکند نیاز داشته دوست داشته شود. اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده شود. و همهی این سایهها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد، ببارد و ببارد. در این روزگار من اموخته ام که سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!! آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم آموخته ام که هیچ گاه شکوه از تنهایی روزگار نکنم آموخته ام که هرشب گلهای بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری نکنم آموخته ام صبوری را ، شکوری را ، انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب روزگار بر خلاف آرزوهایم... سال ها تکراری تر از همیشه و لحظه هایی که که می گذرد اما به سختی بهار پائیز گونه ام مبارک شب سردی ست و هوا منتظر باران است خانه ات زيباست نقش هايت همه سحرانگيز است پرده هايت همه از جنس حرير خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست جاي ماندن هم نيست بايد از كوچه گذشت به خيابان پيوست و تكاپوي كنان عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست ***** تن تماميت زيبايي پيراهن نيست مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند و اگر ميخواهيم روزهامان همه با شبهامان طرحي از عاطفه با هم ريزند گاهگاهي بايد به سر سفرهء دل بنشينيم قرص ناني بخوريم از سر سفرهء عشق گامهامان بايد همهء فاصله ها را امروز كوتاه كنند و سر انگشت تفاهم هر روز نقب در نقب دري بگشايد دري از عشق به باغ گل سرخ "و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم محمدتقي خاني - متخلص به آرام بیهوده انتظار تو را دارم دانم دگر تو بازنخواهی گشت هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است بی تو برای من این سرزمین غم زده زندان است ســـوم بعد از اين بگذار قلب بيقراري بشكند ف.نظری
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب
ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای
ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب
شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی
شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب
از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟
جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟
جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد
جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟
اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!
بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من دلبر بارانی من۰۰۰۰۰
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
گل نميرويد، چه غم گر شاخساري بشكند
بايد اين آيينه را برق نگاهي ميشكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند
گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينهام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند
شانههايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تختهسنگي زير پاي آبشاري بشكند
كاروان غنچههاي سرخ، روزي ميرسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند
Design By : Mihantheme |